بازار باعشقم
سلام امروز بعد از چندین وقت
باعشقم دیدار از نزدیک داشتم
امروز بعداز مدرسه برای خرید لباس
عید رفتیم بازار
گفته بودم بره ی پاساژی امااول رفتیم
جایی ونشد ببینمش بعد رفتیم
همون پاساژعشقم پایین بود تنهایی
رفتم پایین گف بیا برات انتخاب کردم
رفتم دقیقا از مانتوی دوستم بود
منم یکی دیگه شو پسندیدم
گفتم بذار برم ب مامان بگم بیاد ببینم
اون کدومو میگه
مامان اومد هر دوشم پوشیدم و انتخاب عشقمو
بیشتر پسندید بعد از
طبقه ی شبالاش رفتیم شلوار بخریم ک عشقم ندید خریدم رفتم بیرون
تا مامانم براخودش انتخاب میکرد
از عشقم پرسیدم گف همونو میگفتم
خوبه بعث رفتیم ی پاساژ دیگه انقد دنبال کفش
گشتیم اخرشم ب ی نتیجه نرسیدیم
یعنی رسیدیم مامانم اومد عشقمم باید
میرفت کفش اندازم نبود اخرش از همونا
پیدا کردم خریدم عشقمم رفت
کیفم از طبقه بالاش خریدم اما نه کیفی که
ب عشقم گفته بودم یه شالم موند
ک برابعد گذاشتمش
فدایه اقاییم شم برااونم نتونستم چیزی بپسندم
البته خیلی وسواس ب خرج میداد
قرار بود مثلا باهم بخریم ک وقت نشد
فقط ب فکرمن بود که زودتر من بخرم
نمیدونم کی میخره
الانم رفته فوتبال فداش شم
خواستم بگم نفسکم
خیلی خیلی دوســــــــــتــــــــت دارم
البته اینو دیشب نوشتم یعنی 24اسفند اما
چون لب تابم هنگیدو باگوشی نوشتم یکم در هم بود
امروز از نو نوشتم
[ بازدید : 547 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]